Chenarestan... In the shade of plane trees

Friday, July 22, 2005

When That Oriental Plane Was Still Alive..

When
That Oriental Plane
Was Still Alive








This piece is a memoy of Chenar-e Emam-zadeh Saleh, in Tajrish, Tehran; when it was still alive. See also:
From Hamshahri newspaper on Jul. 21. 2005 --Siamak D. Ahi.
.
.
دوران دبيرستان كه زمان نوجواني بود، گهگاه براي زيارت امامزاده صالح(ع) كه فوق العاده مورد علاقه من بود از راهي دور(حدود ميدان وليعصر(عج)) بعضا پاي پياده و بدون احساس خستگي عازم تجريش مي شدم. پس از زيارت
و دمي آسودن در كنار قيل و قال زائران به تماشاي درخت كهنسالي مشغول مي شدم كه آن زمان نامش را نمي دانستم. با ابهت ويژه اي سر بر آسمان مي سائيد و پاي در زمين محكم داشت
.
بلنداي آن درخت، پهناي تنه وگرزن زيبايش يك دنيا صفاي عارفانه داشت كه به مقتضاي جواني احساس مي كردم و غرق در لذت مي شدم. عصرهاي پنج شنبه كه اغلب موعد ديدار من بود چنار كهنسال جلوه ديگري داشت كه از بيان آن عاجزم. صدها شمع روشن كه با شعله هاي لرزان توسط حاجتمندان درگاه مقدس امامزاده صالح(ع) روشن شده بود، در پناه درخت كهنسال با گرماي ملايم سوسو مي زدند. آرام آرام رو به خاموشي مي رفتند و حالتي روحاني در هر بيننده ايجاد مي كردند. حدود سالهاي 1332 تا 1334 بود. مسافت تا تجريش را در حالي طي مي كردم كه آبي زلال و صاف و گوارا در جوي دو طرف خيابان سمت جنوب جريان داشت كه زمزمه جويبار و نواي پرندگان در سكوت آن زمان غوغا مي كرد و خستگي را با جرعه اي آب روان برطرف مي كرد.
.

آخر آن روزها از اين همه آلودگي اثري نبود. مردم بنابر اعتقادات خود، همچون حالا، آب را مهريه دخت گرامي پيامبر(ص) مي دانستن
در هر ديدار شاهد پژمردگي و كاستي صلابت آن درخت بودم كه به پيري نزديك و نزديكتر مي شد. بيماري درخت برايم كاملا محسوس بود. من اين ضعف را اينك كه عمري تجربه كرده ام ناشي از حرارت صدها شمع روشن مي دانم كه گاه باعث بيرون زدگي شيره نباتي مي شد كه به سرخي مي گرائيد.

.
سالهاي ۱۳۴۵-1342 شكاف هايي در تنه چنار پيدا شد و از گستردگي گرزن، روز به روز كاسته مي شد. پيري زودرس آرام آرام مشهود و آثار مرگ درخت رفته رفته نمايان مي شد. به خاطر جلوگيري از باز شدن شكاف ها تنه را با تسمه بستند تا شايد زنده بماند و جاني دوباره يابد.
در همين سالها تنها يك شاخه انشعابي از تنه نشانه اي از زنده بودن اين درخت مقدس بود تا باورش بدارند زائران با خلوص نيت به خواندن دعاي اهل قبور كه به تنه بي جان چنار نصب شده بود، مشغول مي شدند و اشكي هم از ديده جاري مي شد يا با شيره نباتي بيرون زده از تنه به سر و سينه مي زدند.
امروز با كمال تاسف ديگر از آن همه صلابت و زيبايي درخت كهنسال اثري نيست و تنها سكويي به جاي مانده كه زيستگاه و بستر حيات درخت بود كه يادآور خاطره شيرين آن درخت عظيم است . امروز هم باز برهمان سكو شمع روشن مي كنند، در حالي كه از ميزبان و جلوه گري او اثري نيست؛ به جز عكس و خاطره اي نه چندان شيرين
اين درختانند همچون خاكيان
دست ها بر كرده اند از خاكدان
با زباني سبز و دستان دراز
از ضمير خاك مي گويند راز
اميرحسين داراب زند